۴۵
ا/ت: یونگی اومدی ما رو پیدا کردی من نمیدونم چه عوضی مارو اورد اینجا یونا کجا برده؟
یونگی: یونا خوبه داره بازی میکنه
ا/ت: خیالم راحت شد خب بریم
یونگی: صبر کن نمیخوای بفهمی اون عوضی کی بوده؟
ا/ت: کی بوده؟
یونگی: من
ا/ت: تو؟
یونگی: اره
ا/ت: شوخی نکن
منو زد به دیوار تفنگشو گذاشت رو پیشونیم
یونگی: من با تو هیچ شوخی ندارم
چشمامو بستم تفنگو از رو پیشونیم کشید
ا/ت: خب چرا؟
یونگی: میفهمی نیا نزدیک بشین همونجا
ا/ت: مامان و بابامو چیکار داری؟
یونگی: من کاری با تو ندارم کار اصلیم با مامان و بابات
پ:بخاطر پولت منو گرفتی؟
یونگی: نه من حتی بخاطر این هم با ا/ت ازدواج نکردم از بچگی منتظر امروزم روزی که شما جلوم باشید
ا/ت: یونگی چیشده؟
یونگی: تو خفه شو من مین یونگیم همسایه بچگیتون دوست بچگی ا/ت
م: چی؟ چرا داری دروغ میگی اگه راستشو میگی اسم مامامت چیه؟
یونگی: مامانم هه ری بابام رووان اگه میخوای تا میخوای تا بابابزرگ و مامانبزرگم هم بگم
ا/ت: خاله هه ری؟ مین نونکی!
یونگی: بله درسته
م: عزیزم چقدر دلم برات تنگ شده بود خاله مامان بابات خوبن
یونگی: اومدم از شما بپرسم
م: یعنی چی؟
یونگی: اقای کیم شما چرا جواب نمیدین
پ: چیو بگم؟
یونگی: یادت رفته روزی که من خونتون بودم خونمون رو اتش زدی؟
پ: من؟
یونگی: خودتو نزن به اون راه من میدونم یادم هست شب رفتی خونمون رو اتش زدی بخاطر اینکه بابام بین یه مسابقه برد و شما باختی اول اینکه جایزه رو دزدیدی بعد اینکه خونمون رو اتش زدی
ا/ت: جایزه چی بود؟
یونگی: ۲۵میلیارد یه بازی ورزشی بود حالا من یادم نمیاد بخاطر همین هم بدهی بابات رو به من این قیمت گذاشتم
م: تو به ما دروغ گفتی که گفتی برنده شدی یونگی راستمیگه تو خونه اونا رو اتش زدی سرتو پایین نگیر راستشو بگو
یونگی: من راستشو گفتم به من چه حقی میدید من از بچگی پدر و مادرم بخاطر این اقا از دست دادم
یونگی رفت دست مامانمو باز کرد
یونگی: خاله جون من باشما کاری ندارم طرف مقابلم اقای کیم
ا/ت: یونگی عزیزم چیکار میخوای بکنی
یونگی: همون کاری که با خانوادم کردید
ا/ت: میخوای بابامو بکشی؟
یونگی:میخوام اتشش بزنم
بلند شدم رفتم سمت یونگی
ا/ت: یونگی من ازت خواهش میکنم
نشستم روبروش و زانو زدم
ا/ت: ازت خواهش میکنم از بابام بگذر اصلا منو منو بکش اره
یونگی: مامان بچمو بکشم؟
ا/ت: یونا یادم نبود اره منو بکش ولی قبلش قول بده از یونا خوب مراقبت کنی ازدواج کن
یونگی: میشه بس کنی من تورو نمیکشم مگه کشتن یه ادم به این الکیه
ا/ت: پس چرا میخوای بابامو..
یونگی: من فقط عصبانی شدم باشه هرچی تو بگی
یونگی تفنگو گذاشت یه گوشه
یونگی:خوبه؟
ا/ت: بخاطر من اینکارو میکنی؟
#فیک
یونگی: یونا خوبه داره بازی میکنه
ا/ت: خیالم راحت شد خب بریم
یونگی: صبر کن نمیخوای بفهمی اون عوضی کی بوده؟
ا/ت: کی بوده؟
یونگی: من
ا/ت: تو؟
یونگی: اره
ا/ت: شوخی نکن
منو زد به دیوار تفنگشو گذاشت رو پیشونیم
یونگی: من با تو هیچ شوخی ندارم
چشمامو بستم تفنگو از رو پیشونیم کشید
ا/ت: خب چرا؟
یونگی: میفهمی نیا نزدیک بشین همونجا
ا/ت: مامان و بابامو چیکار داری؟
یونگی: من کاری با تو ندارم کار اصلیم با مامان و بابات
پ:بخاطر پولت منو گرفتی؟
یونگی: نه من حتی بخاطر این هم با ا/ت ازدواج نکردم از بچگی منتظر امروزم روزی که شما جلوم باشید
ا/ت: یونگی چیشده؟
یونگی: تو خفه شو من مین یونگیم همسایه بچگیتون دوست بچگی ا/ت
م: چی؟ چرا داری دروغ میگی اگه راستشو میگی اسم مامامت چیه؟
یونگی: مامانم هه ری بابام رووان اگه میخوای تا میخوای تا بابابزرگ و مامانبزرگم هم بگم
ا/ت: خاله هه ری؟ مین نونکی!
یونگی: بله درسته
م: عزیزم چقدر دلم برات تنگ شده بود خاله مامان بابات خوبن
یونگی: اومدم از شما بپرسم
م: یعنی چی؟
یونگی: اقای کیم شما چرا جواب نمیدین
پ: چیو بگم؟
یونگی: یادت رفته روزی که من خونتون بودم خونمون رو اتش زدی؟
پ: من؟
یونگی: خودتو نزن به اون راه من میدونم یادم هست شب رفتی خونمون رو اتش زدی بخاطر اینکه بابام بین یه مسابقه برد و شما باختی اول اینکه جایزه رو دزدیدی بعد اینکه خونمون رو اتش زدی
ا/ت: جایزه چی بود؟
یونگی: ۲۵میلیارد یه بازی ورزشی بود حالا من یادم نمیاد بخاطر همین هم بدهی بابات رو به من این قیمت گذاشتم
م: تو به ما دروغ گفتی که گفتی برنده شدی یونگی راستمیگه تو خونه اونا رو اتش زدی سرتو پایین نگیر راستشو بگو
یونگی: من راستشو گفتم به من چه حقی میدید من از بچگی پدر و مادرم بخاطر این اقا از دست دادم
یونگی رفت دست مامانمو باز کرد
یونگی: خاله جون من باشما کاری ندارم طرف مقابلم اقای کیم
ا/ت: یونگی عزیزم چیکار میخوای بکنی
یونگی: همون کاری که با خانوادم کردید
ا/ت: میخوای بابامو بکشی؟
یونگی:میخوام اتشش بزنم
بلند شدم رفتم سمت یونگی
ا/ت: یونگی من ازت خواهش میکنم
نشستم روبروش و زانو زدم
ا/ت: ازت خواهش میکنم از بابام بگذر اصلا منو منو بکش اره
یونگی: مامان بچمو بکشم؟
ا/ت: یونا یادم نبود اره منو بکش ولی قبلش قول بده از یونا خوب مراقبت کنی ازدواج کن
یونگی: میشه بس کنی من تورو نمیکشم مگه کشتن یه ادم به این الکیه
ا/ت: پس چرا میخوای بابامو..
یونگی: من فقط عصبانی شدم باشه هرچی تو بگی
یونگی تفنگو گذاشت یه گوشه
یونگی:خوبه؟
ا/ت: بخاطر من اینکارو میکنی؟
#فیک
- ۲۰.۶k
- ۱۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط